۱۳۸۷ آبان ۱۲, یکشنبه

معجزات
موضوع معجزات از همان آغاز حتی مورد مخالفت اندیشمندانی بزرگ از خود مذاهب توحیدی بوده است که از زمره سرشناس ترین آنها می توان زکریای رازی و ابن سینا و بیرونی در جهان اسلام و اسپینوزا و نیوتن و فروید و انشتین در دنیای یهود و ولتر و داروین و نیچه و تقریباً اکثر بزرگان علم فلسفه چند قرن اخیر در جهان مسیحیت را نام برد.و تعبیر جالب رازی را بعنوان شعار مشترک آنها یادآوری کردکه داستان معجزات را لالایی های مادر بزرگان لقب داده بود!یا گفته انشتین را که عنوان کرد چیزی بنام معجزه تمسخر و تحقیر کلیه قوانین حاکم بر چهان آفرینش است و طرح آن در شان هیچ مذهب واقعی نیست!
ارزیابی دقیقی از موضوع معجزه را در دیکشنری فلسفی ولتر که یکی از برترین دستاوردهای فلسفی و ادبی قرن فروغ اروپاست می توان یافت:
"مفهوم یک معجزه نقص قوانین بنیادی و ابدی حاکم بر کائنات است که توسط خدا! وضع شده است.و چنین قوانینی نباید و نمی تواند نقض شود.کسانی خواهند گفت که قانونی که خدا وضع کرده می تواند توسط خود او نیز به حالت تعلیق درآید.ولی برای چه خدایی که برهمه چیز دانا و توانا است قانونی را برقرار کند که می داند خودش آن را نقض خواهد کردُ؟دانایی مطلق او مطلقاً باید این ماشین عظیم را به کاملترین صورت ممکن به حرکت درآورده باشد و اگر احتمال آن وجود داشته باشد که در آن نقصی بروز کند باید وی پیشاپیش بر آن آگاهی داشته و این نقص را برطرف کرده باشد.وانگهی کارهای خدا می بایست دلیلی داشته باشد و چه دلیلی میتواند وجود داشته باشد که وی برای مدتی نظم مستقر شده خود را برهم بزند؟در اینجا نیز کسانی می توانند بگویند که این کار بخاطر مصالح آدمیان انجام می گیرد.ولی در این صورت این کار می بایست برای مصالح همه آدمیان انجام گیرد و نه به نفع چند آدم معین،یعنی اینکه آفریننده همه کائنات گردش دستگاهی را که تمام جهان آفرینش او را در حرکت دارد تنها بخاطر لطف خاصی که به چند موجود معین خود در گوشه ای از این جهان دارد متوقف کند!و تازه اگر فرض کنیم که خدا خواسته باشد با اعطای امتیازاتی خاص گروه کوچکی از انسانها را بر دیگران برتری دهد چه ضرورتی دارد که برای اینکار آن نظمی را که خوش برای همه زمانها و مکانها برقرار کرده برهم بزند و تنها بدین منظور برهم بزند که چند موجود ذره بینی خود را به حقانیت چند موجود ذره بینی دیگرش متقاعد کرده باشد یعنی بدانها گفته شود که من قوانینی را که بصورت ابدی و برای همه جهان آفرینش برقرار کرده بودم به تعلیق در می آورم تا شاید از این راه آنچه خودم به انجام آن موفق نشدم انجام پذیر شود!چنین معجزاتی بیش از آنکه نشان دهنده قدرت خدا باشد نشان دهنده ضعف اوست "
اگر خداوند به این دلیل معجزات را بدست پیامبرا بوجود آورده تا مردم به پیامبران ایمان آورند آیا بهتر نبود که خداوند قوانین موضوعه خود را نقض نمی کرد و به حالت تعلیق در نمی آورد و به جای آن دل انسانها را نرم می کرد بطوریکه بخ گفتار پیامبران ایمان آورند!اصولاً چرا خداوند که اینقدر به سرنوشت انسان و خوشبختی او علاقه مند بوده این روش غیر عقلایی را برگزیده؟بهتر نبود از ابتدا انسانها را طوری خلق می کرد که همه خوب باشند!تا دیگر نیازی به ارسال پیامبران نباشد؟تا درصورتی که انسانها دعوت این پیامبران را درست ندانستند و آنها را کذاب دانستند!مجدداً نیاز شود که خدا برای هریک از اینان معجزاتی قرار دهد تا مردم به انها ایمان آورند!
تازه می بینیم که در عمل این روش هم موثر نبوده! وتازه وقتی دین خداوند عالم گیر شده که امپراتوران روم بنا به دلایل و منافع شخصی دین مسیحیت را دین رسمی امپراتوری قرار دادند!یا پیامبر اسلام به شمشیر مسلح شد و زور و قدرت شمشیر از معجزه کاراتر گردید بطوریکه با جهاد بیشتر از نصف مردمان آن روزگار به اسلام گرویدند!(البته بدانید یا کشته میشدند یا می بایست جزیه دهند اگر نمی پذیرفتند!) در هر حال معجزات هم کاری از پیش نبردند و نتوانستند بجز تعداد کمی!را قانع کنند!(البته اگر حقیقتاً بپذیریم که معجزه ای رخ داده!)
دوست عزیز اصولاً اتبات نبوت عامه که علماء کلام خواه در دنیای اسلام خواه در سایر ادیان سخت بدان کوشیده اند یک امر شک پذیر و با موازین عقلی غیر قابل اثبات است.زیرا اثبات وجود پروردگاری که انبیاء خود را فرستاده او میدانند!موقوف بر آن است که جهان را حادث و مسبوق به عدم بدانیم.اگر دنیای هستی نبوده و بعد موجودیت یافته است طبعاً آفریننده ای آن را ایجاد کرده است ولی خود این امر قابل اثبات نیست.ما چگونه میتوانیم بگوییم زمانی بوده که جهان نبوده و نشانی از هستی نبوده؟
این فرض که زمانی بوده که جهان نبوده و خورشید ما و کره های تابع آن وجود نداشته اند قابل تصور و اثبات است اما اینکه مواد تشکیل دهنده آن نیز نبوده و هستی از عدم بوجود آمده چندان معقول بنظر نمی رسدبلکه مقول خلاف آنستیعنی موادی وجود داشته است که از پیوستن آن ها به یکدیگر خورشیدی متولد شده بدون اینکه از عوامل این ترکیب و کیفیت این پیدایش اطلاع قطعی داشته باشیم.به همین دلیل این فرض موجه و معقول است که پیوسته خورشیدهایی خاموش میشوند و خورشیدهای دیگری پا به عرصه حیات می گذارند و بعبارت دیگر حدوث به صورت تعلق می گیرد نه به ماهیت و اگر چنین باشد اثبات وجود صانع دشوار میشود.صرف نظر از این قضیه دشوار و غیر قابل حل اگر فرض کنیم که جهان هستی نبوده و به اراده خداوند قادر هست شده عقل در علت غایی آن حیران میشود و با همه جهد و تلاش نمی تواند به حل این غامض دیگر دست یابد که چرا عالم بوجود آمده؟ و قبل از آن چرا عالمی وجود نداشته؟چه امری خدا را به آفرینش برانگیخته؟
حال بیا وببین ادعای انسانهایی را که مدعی هستند از جانب این خدا آمده اند!!!