۱۳۸۸ شهریور ۲۲, یکشنبه

نامه دکتر عبدالکریم سروش به سید علی خامنه ای

به ياري خدا، دين و آزادي مي‌مانند و استبداد مي‌رود
شما حاضر بوديد آبروي خدا برود اما آبروي شما نرود. مردم به ديانت و نبوت پشت کنند اما به ولايت شما پشت نکنند. شريعت و طريقت و حقيقت مچاله شوند اما رداي رياست شما چين و چروک نخورد. اما خدا نخواست. دل هاي سوخته و لب هاي دوخته و خون هاي ريخته و دست هاي بريده و دامان هاي دريده نخواستند و نگذاشتند. پاکان و پارسايان و پيامبران نخواستند. محرومان و مصلحان و ستم کشيدگان و ستم ستيزان نگذاشتند...
بنام خدا
عروسي خونين پايان يافت و داماد دروغين به حجله در آمد.صندوق ها بر خود لرزيدند و ديوان در تاريکي رقصيدند.قربانيان در کفن هاي سپيد به نظاره ايستادند و زندانيان با دست هاي بريده کف زدند و جهانيان يک چشم خشم ويک چشم نفرت، داماد را بدرقه کردند.چشم روزگار فاش گريست و خون از سر ايوان جمهوري گذشت.شيطان خنديد و آنگاه ستاره ها خاموش شدند و فضيلت به خواب رفت. آقاي خامنه اي،که اين کند که تو کردي به ضعف همت و راي؟ز گنج خانه شده خيمه بر خراب زده وصال دولت بيدار ترسمت ندهند که خفته اي تو در آغوش بخت خوابزده درين قحط سال فضيلت و عدالت همه از شما شاکي اند و من از شما متشکرم. “زان يار دلنوازم شکري است با شکايت.” نه اينکه شکايتي نداشته باشم. دارم و بسيار دارم اما آنها را با خدا در ميان نهاده ام. گوشهاي شما چندان از ستايش و نوازش مداحان پر و سنگين شده است که جايي براي صداي شاکيان ندارد. ولي من از شما بسيار متشکرم. شما گفتيد که “حرمت نظام هتک شد” و آبروي آن به يغما رفت. باور کنيد که در تمام عمر خود خبري بدين خوشي از کسي نشنيده بودم. آفرين بر شما که نکبت و ذلت استبداد ديني را اذعان و اعلام کرديد.شادم که آخر الامر آه سحرخيزان به گردون رسيد و آتش انتقام الهي را برافروخت. شما حاضر بوديد آبروي خدا برود اما آبروي شما نرود. مردم به ديانت و نبوت پشت کنند اما به ولايت شما پشت نکنند. شريعت و طريقت و حقيقت مچاله شوند اما رداي رياست شما چين و چروک نخورد. اما خدا نخواست. دلهاي سوخته و لبهاي دوخته و خونهاي ريخته و دست هاي بريده و دامانهاي دريده نخواستند و نگذاشتند. پاکان و پارسايان و پيامبران نخواستند. محرومان و مصلحان و ستم کشيدگان و ستم ستيزان نگذاشتند.“پري نهفته رخ و ديو در کرشمه حسن،” قصه جمهوري ولايي شما بود. و اينک خدا را شکر که پرده عصمت دروغين اين ديو دريده شد. رازش فاش و مشتش باز شد و تردامني اش بر آفتاب افتاد. و جهانيان با خشم و حيرت آن را برهنه مشاهده کردند.
آقاي خامنه اي
مي دانم که روزهاي تلخ و سختي را مي گذارنيد. خطا کرده ايد، خطايي سخت. تدبير اين خطا را من دوازده سال پيش به شما نشان دادم. گفتم آزادي را چون روش برگيريد. از حق بودن و فضيلت بودنش بگذريد. آن را براي رسيدن به حکومتي کامياب به کار گيريد. اين را که مي خواهيد؟. چرا شيپور را از سر گشاد مي زنيد؟ چرا ميان مردم عسسان و خفيه نويسان و جاسوسان مي گماريد تا ضمير آنان را بخوانند يا به حيله و ترفند، سخني از زير زبانشان بکشند، و راست و دروغ و نارس و ناقص بشما گزارش دهند؟ مطبوعات را، احزاب را، انجمن ها را، ناقدان را، مفسران را، معلمان را، نويسندگان را … آزاد بگذاريد ، مردم به صد زبان حکايت خود را آشکارا خواهند گفت و پنجره هاي خبر و نظر را بر روي شما خواهند گشود وشمارا در تدبير ملک وتنظيم نظام ياري خواهند کرد. مطبوعات را خفه نکنيد. آنها ريه هاي جامعه اند. اما شما از بيراهه و کژراهه رفتيد. و اينک در طلسم تهلکه اي افتاده ايد و قرباني نظام بسته اي شده ايد که ديرگاهيست خود آن را آفريده ايد، که نه نقد در آن مي رويد نه نظر، نه علم نه خبر. گمان مي کنيد با خواندن بولتن هاي محرمانه و گوش کردن به مشاوران گوش به فرمان، خبرهاي کامل و جامع را به چنگ مي آوريد. اما هم انتخاب خاتمي هم انتخاب سبز موسوي بايد به شما نموده باشد که افيون استغنا وافسون استبداد، زيرکي و دانايي را از شما ستانده است. و اينک براي جبران آن گناه ناشي از جهل ناشي از استبداد، دست به ارتکاب گناهان بزرگتر مي زنيد. و خون را به خون مي شوئيد مگر طهارتي حاصل کنيد.خيانت و تقلب کم بود دست به قتل و جنايت برديد، خيانت و جنايت بس نبود تجاوز به زندانيان را بر آن افزوديد، قتل و تجاوز و تقلب هنوز کم بود تهمت هاي جاسوسي و ناموسي را هم بر آن اضافه کرديد. درويشان و روحانيان و نويسندگان و دانشجويان را هم امان نداديد و از دم تيغ گذرانديد. عاقبت هم به جانيان و بانيان جايزه داديد و به ريش همه خنديديد و ريش سرباز بي نوايي را گرفتيد که چرا ماشين ريش تراشي را به سرقت برده است!از صبر خدا در شگفت بودم. مي دانستم که
لطف حق با تو مداراها کند چونکه از حد بگذرد رسوا کند
مي دانستم که مادران داغدار و پدران سوگوار در خفا مي سوزند و مي گريند و به زبان حال و قال با خدا مي گويند:
ربنا اخرجنا من هذه القريه الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنک وليا و اجعل لنا من لدنک نصيرا ( خداوندا ما را از اين محيط پرستم نجات بخش وبراي ما ياوري بفرست.)مي دانستم که “چه دست ها که ز دست تو بر خداوند است.” زندانها معبد بود و عابدان روز و شب در سجود، سقوط ولايت جاير را از خدا به دعا مي خواستند (و مي خواهند).نداي آقا سلطان که به خاک شهادت افتاد و حنجره اش به گلوله ستم سوراخ شد به درگاه سلطان عالم ناليدم که بازهم نداي خلايق را نمي شنوي؟ چون عيسي بر صليب گله کردم که “خدايا چرا ما را رها کرده اي”، مگر سياهکاران را نمي بيني که سبزها را سرخ کرده اند، مگر عبوسان و ترش رويان را نمي نگري که شيريني ها را تلخ کرده اند، سوختن خرمن امنيت و کرامت انسان را مي نگري و ذلت اعتراف زندانيان و شوکت شريرانه ستمگران را مي بيني و بازهم استغنا مي ورزي؟تا روزي که آن اقرار مجبورانه و مکروهانه يعني آن کلمات سه گانه را شنيدم: “هتک حرمت نظام”، که چون حديث سرو و گل و لاله و چون ثلاثه غساله جان بخش بود. گويي کلمات آن خطيب نبود. کلمات تو بود خدايا که در خطابه جاري شد. دانستم که دست به کار اجابت شده اي و باد را فرمان داده اي تا آتش را به کشتزار فرومايگان ببرد. سجده کردم و سپاس گزاردم کهآفرين ها بر تو بادا اي خدا بنده خود را ز غم کردي جدا آتشي زد او به کشت ديگران باد آتش را به کشت او بران آقاي خامنه اي،
مي خواهم به شما بگويم دفتر ايام ورق خورده است و بخت از نظام برگشته است، آبرويش به يغما رفته است و طشت رسوائيس از بام تاريخ افتاده است. کشف عورت شده است. خدا هم از شما رو گردان شده و ستاريت خود را باز گرفته است. آن دليري ها که در کنج خلوت و در پرده تزوير مي کرديد فاش شده است. آه جگرسوختگان و جان باختگان و دهان دوختگان کارگر افتاده است و دامان و گريبان شما را سوخته است. خائفم که بگويم باب توبه هم به روي شما بسته شده است. شريعت هم از شما شفاعت نخواهد کرد که مشروعيت از شما گريخته است. ايران سبز از اين پس ديگر آن ايران سياه و ويران نيست. سبزي وسپيدي اين جنبش به عنايت و اجابت الهي بر سياهي جور شما پيشي گرفته است. خاک و آب و آتش و ابر و باد و مه و خورشيد و فلک در کارند تا به فرمان خدا بر عليه شما بشورند.سالها اعوان و انصار شما زير چتر حمايت و ولايت شما چون شغالان گرسنه در پوستين خلق افتادند و امنيت و عدالت را از مردم ربودند، دهانشان را بستند، عزتشان را ستاندند، راحتشان را گرفتند، گلويشان را فشردند، خون در دل و اشک در چشمشان نشاندند، زهر قساوت را به آنان چشاندند و چون قومي اشغال شده به اسارتشان گرفتند، حقوقشان را پامال کردند، آزاديشان را به تاراج بردند، حرمتشان را شکستند، افکارشان را به سخره گرفتند، دينشان را وارونه کردند، کارخانه مقدس تراشي تراشيدند، و به نام دين خرافه فروختند، کامشان را تلخ و روزشان را شب کردند، دست خيانت در صندوق آراء شان گشودند، و پاي اهانت بر کرامتشان نهادند، دانشگاه ها را به دست جهال سپردند، و بيت الاحزاني بنام صدا و سيما را از دروغ و تهمت انباشتند، و درس غلامي و غمناکي به مردم دادند. نظر حرام نمودند و خون خلق حلال، اجتماعات دروغين و گزاف بر پا کردند، و لاف زنان به مردم دنيا فروختند که همگان عاشقان سينه چاک نظام ولايتند. در زندانها و قتلگاه ها از قتل و تجاوز و تعدي و ضرب و شتم و جرح و شکنجه آن کردند که مغولان نکردند، شرع و قانون را زير پا گذاشتند، و علم جهل و تعصب برافراشتند، نادانان را بر کشيدند و دانايان را فروکوفتند، لذت را از جوانان و حرمت را از پيران دريغ داشتند، آيت الله هاي رنگين ساختند و فتاواي سنگين از آنان گرفتند تا نويسندگان و ناقدان را به طناب توحش خفه کنند و به ساطور سبعيت بند از بند بگشايند، در پي ماليخولياي دشمن ستيزي هر روز مهلکه اي و معرکه اي تراشيدند و جمعي را به بند کشيدند، و اقارير مضحک بر زبانشان نهادند و کيفرهاي مهلک بر جانشان.عمله استبدادنظامي و قضايي بيداد را به نهايت رساندند، گويي نظام قسم خورده بود که از صدام و حجاج چيزي کم نياورد.اين مکرهاي سرد و رندي هاي واژگونه و زيرکي هاي ابلهانه، و ستم هاي آشکار و نهان و زور و تزوير هاي گران و حق کشي ها و آدم کشي ها و تقلب ها و تخلف هاي پر عفونت ودراز مدت ، آتشي در وجدان رعيت افروخت که کاشانه ولايت را بسوخت. آن اعتراض پس از انتخابات نه “رزمايش” بود، نه” فتنه” و نه” مسجد ضرار” (که دارالضرب شما هر روز مهري بر آن مي زند)، بل طغيان و غليان غيرت بود بر عليه غارت. وجدانهاي بيدار، بر راي خود، بر انتخاب خود، بر حقوق شهروندي خود، بر آزادي انديشه خود، غيرت ورزيدند و بر غارتگران راي و حقوق و آزادي، آرام و متين شوريدند. دزدان سراسيمه بر خود پيچيدند،ولي ما صداي خنده خدا را شنيديم که در فضا پيچيد. او از ما راضي بود. دعاي ما را شنيد و جانيان و بانيان را رسوا کرد. مرگ ترانه (موسوي)، ترانه مرگ استبداد بود.
آقاي خامنه اي،
بارها حافظان ،حکام جائر زمانه را بزبان رمز موعظه کردند که:با دعاي شب خيزان اي شکر دهان مستيز در پناه يک اسم است خاتم سليماني و گفتند:مکن که کوکبه دلبري شکسته شود چو بندگان بگريزند و چاکران بجهند نشنيدند و عاقبتشان را شنيدي.جنبش سبز براي آفريدن ايراني سبز اکنون محکم نهاد شده است. چون شجره طيبه اي که پايي در زمين و سري در آسمان دارد و به اذن خدا در ثمر بخشي است (اصلها ثابت و فرعها في السماء – سوره ابراهيم). اين جنبش شهيد سبز خود، شعر و شاعر سبز خود، ادب و هنر و گوينده و گفتمان سبز خود را پيدا کرده است. محصول بيست سال جهاد فرهنگي و دردمندانه روشنگران و پيکارگران عرصه سياست و فرهنگ است. بيهوده مي کوشيد با نظامي گري و انوري پروري به سبک سلطان سنجر و سلطان محمود آن را در هم بشکنيد. خود را مگر بشکنيد.اين نه آن شير است کز وي جان بري يا ز پنجه قهر او ايمان بري فرو ريختن رعب رعيت و زوال مشروعيت ولايت بزرگترين دستاورد شورش غيرت بر غارت بود و شير خفته شجاعت و مقاومت را بيدار کرد. نه تطاول نظاميان نه تجاوز حراميان، نه خاک افشاندن در چشم مروت نه باد افکندن در آستين ژنده قدرت، نه تکيه بر سبعيت حيواني نه حمله به علوم انساني، نه مداحي مداحان مزدور نه شاعري شعر فروشان کم شعور، هيچکدام قامت مقاومت را خم نخواهند کرد. استبداد ديني رسواي کفر و دين شده است. و در مزرع سبز جنبش هنگام دروي آن رسيده است. ما اين را به دعا از خدا خواسته ايم و خدا با ماست.برگشتن بخت و روزگار شاهدي شيرين تر از اين ندارد که عيدهاي شما همه عزا شده است. و هر چه روزي شما را مي خنداند اينک مي گرياند و مي لرزاند. دانشگاهي که مي خواستيد به پابوس شما بيايد، اکنون به کابوس شما بدل شده است. تظاهرات خياباني، اجتماعات آئيني، رمضان و محرم ،حج و روضه و ماتم همه براي شما نماد نحوست شده اند و به زيان شما روان مي شوند.ما نسل کامکاري هستيم. ما زوال استبداد ديني را جشن خواهيم گرفت. جامعه اي اخلاقي و حکومتي فراديني طالع تابناک مردم سبز ماست.ما آزادي را ارج خواهيم نهاد و قدر خواهيم دانست، همان آزادي که شما به آن ظلم کرديد و قدرش را ندانستيد و اکنون مظلمه اش را مي بريد. فاشيسم مشربان به شما فروختند که آزادي يعني بوالهوسي و اباحي گري و لاابالي روشي. و ندانستيد که شفاي امراض مهلک نظام شما در اين خجسته آزادي است. بي جهت بدنبال مفسدان اقتصادي مي گرديد (که در آن هم عزمي و جديتي نيست). اگر مطبوعات را آزاد مي گذاشتيد، فسادها را رو مي کردند و مفسدان جرات فساد نمي کردند. مي گذاشتيد نقد شما را بگويند تا شما هم به ورطه استبداد راي و نخوت شوکت و فساد قدرت در نمي افتاديد. مي گذاشتيد سخن راستين مردم را با شما در ميان بگذارند تا مستي بي خبري از سرتان بپرد. آنها مدارس ميهن اند، نه “پايگاه دشمن.” و چه باک که درهاي مدارس باز باشد و شما هم در آن شاگردي کنيد.ما ديانت را هم ارج خواهيم نهاد، همانکه شما آن را بازيچه مصالح قدرت خواستيد و بنام آن درس غلامي و غمناکي به مردم داديد و ندانستيد که شادي و آزادي با ايمان راستين همپيمانند و اجبار فقيهانه، حريت مومنانه را مي ستاند و قدرت شريعت مدار هم قدرت و هم شريعت را فاسد مي سازد. حکومت بر مردمي شاد و آزاد و آگاه و چالاک افتخار دارد نه رعيتي دربند و غمناک.
***
با خود مي گويم براي که اينها را مي نويسم؟ براي نظامي که بخت از او برگشته و آب از سرش گذشته و تشنه در سراب مانده و خيمه بر خراب زده و چشم نجابتش بسته و ستون صلابتش شکسته و از چشم خواص و عوام افتاده و طشت رسوائيش از بام افتاده است؟ و آنگاه به ياد مي آورم کلام خالق سبحان را در ذکر حکيم که:و اذ قالت امه منهم لم تعظون قوما الله مهلکم او معذبهم عذابا شديدا قالوا معذره الي ربکم و لعلهم يتقون (آنان پرسيدند چرا کساني را موعظه مي کنيد که خدا قطعا هلاک و عذابشان خواهد کرد، موعظه گران گفتند عذري است تا خدا ما را به گناه آنان نگيرد، شايد هم پند ما در آنان درگيرد – سوره اعراف ۱۶۴) بارخدايا تو گواه باش، من که عمري درد دين داشته ام و درس دين داده ام. از بيداد اين نظام استبداد آئين برائت مي جويم و اگر روزي به سهو و خطا اعانتي به ظالمان کرده ام از تو پوزش و آمرزش مي طلبم.اي خداي خرد و فضيلت! به صدق سينه مردان راستگو و به آب ديده پيران پارسا دعاي ما را هم با دعاي سحرخيزان و روزه داران و عابدان و صالحان همراه کن و شکوه دردمندانه ما را بشنو و بر سينه هاي بريان و چشم هاي گريان ستمديدگان رحمت آور و بيش از اين خلقي را پريشان و خروشان مپسند. دوستان خود را به دست دشمنان مسپار و خرد و فضيلت را از اسارت اين نامردمان به در آر. باد را بگو تا خيمه استبداد را بر کند و آتش را بگو تا ريشه بيداد را بسوزاند. آب را بگو تا فرعون ها را غرق کند و خاک را بگو تا قارون ها را در خود کشد. ابرها وباران ها را بگو تا رحمت و عدالت و شادي و شفقت بر اين قوم مظلوم محروم ببارند و خارزار رذيلت ظالمان را به گلزار فضيلت عادلان بدل کنند. آب و دريا اي خداوند آن توست باد و آتش جمله در فرمان توست
گر تو خواهي آتش آب خوش شود ور نخواهي آب هم آتش شود
تو بزن يا ربنا آب طهور تا شود اين نار عالم جمله نور
رمضان مبارک ۱۴۳۰ قمري
شهريور ۱۳۸۸ شمسي
عبدالکريم سروش

۲ نظر:

  1. ممنون که نظرت را نوشتی اگر چه با بد وبیراه نوشتی اما اشکالی ندارد. مطالب زیادی در ارتباط با اشتباهات فکری شما قابل بیان است اما فقط به اصلیترین آن اشاره میکنم که اگر این حل شود ما بقی ناهمواریهای فکریتان مجال مقاومت در برابر رایحه خداباوری نخواهند یافت وآن این است:
    ما خدا باوران در جواب سوال "خدارا که آفرید؟" به تسلسل نمیافتیم بلکه باورداریم خدا از اول بوده است و تا آخر هم خواهد بود. من میگویم چیزی بنام نیستی وجود نداشته وندارد و نخواهد داشت. همواره خدا بوده و هست و خواهد بود.
    ولی شما برای پیدایش اولین موجود دلیلی ندارید. درنهایت به وقوع یک اتفاق تصادفی میرسید که قبل از آن هیچ نبوده است ویک مرتبه در اثر پدید آمدن یک چیز تصادفی (از هیچ)دنیای با این نظم و شگفتی بوجود آمده است. که هیچ عقل سلیمی آنرا نمیپذیرد. وقتی هیچ چیز نیست چگونه ممکن است چیزی بوجود بیاید آیا علم اینرا میپذیرد؟ .اصلا "نیستی" که شما میپندارید در اول بوده است وسپس "هستی" شده است یعنی چه؟ باید به عقل سلیم رجوع کنید آنگاه همه چیز حل میشود. موفق باشید

    پاسخحذف
  2. من میخواستم فطرت خداجویی را که مطابق با منطق و خرد گرایی است با رویکرد دیگری در معرض فهم شما قرار دهم . اما اگر کسی نخواهد حقیقت را قبول کند از دست هیچ کس کاری ساخته نیست وخداوند هم ایمان را به زور در قلب هیج کس داخل نمیکند.
    شاید هم مثل من و شما "خفته را خفته کی کند بیدار " باشد .
    برای رسیدن به مبدا هستی خدا باوران و ناباوران هردو پله به پله به عقب برمیگردند و درنهایت به یک موجود ازلی میرسند که همه چیز از او شروع شده است.
    خداباوران او را یک موجود فوق العاده هوشمند و توانا و خدا میدانند و ناباوران آن را یک ماده مبهم و فاقد هوش و ناچیز! آیا بوجود آورنده انسان هوشمند چیزی جز موجودی هوشمند و توانمند و آگاه میتواند باشد؟
    آیا هوشمند دانستن مبدا هستی عاقلانه است یا مهمل دانستن آن ؟ ما نباید به بهانه خرد گرایی ، مبدا خود را به بیخردی گره بزنیم ! دورتسلسل واقعی اینست . خرد گرایان به محض اینکه دین را الزاما مخالف خرد فرض کنند تعالیم خرد ورزانه دین را نفی کرده واز جاده خرد منحرف میشوند. موفق باشید

    پاسخحذف